چند خط

ساخت وبلاگ
داستان مشاوره تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۶/۱۵ | | نویسنده : بابا حسين زنی به مشاور خانواده گفت:من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛همه حسرت زندگی ما رو میخورند.سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم,چه کسی را نجات خواهی داد؟و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛چون مرا زای چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : داستان,مشاوره, نویسنده : jafaha بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:06

 ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام می دادند. خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از بالا نظاره گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان کار دستور می داد به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : اصطلاح,برایت,بپزم,روغن,رویش,باشد, نویسنده : jafaha بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:06

خدايا هيچوقت ما را محتاج آدمهات نكن مخصوصا محتاج فرزند

چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafaha بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:06

پدري ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت :ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ! امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!١) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!٢) اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!٣) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ.ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍ چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : داستان,وصيت,فرزند, نویسنده : jafaha بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:06

در سال های دور ایران؛ تنها دو شهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند و در شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبود استفاده می کردند.در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود. یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بود (هنوز هم منطقه به این نام شناخته می شود) متعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمی شد.او نذر کرد چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : قضیه, نویسنده : jafaha بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 14:06

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه ن چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : داستان,عشقولانه, نویسنده : jafaha بازدید : 117 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40


۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن...
حرمتها "شکسته" میشود.

۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن...
تبدیل به "وظیفه" میشود.

۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز...
"بی ارزش" میشوی...

از ذهن تا دهن فقط یک "نقطه" فاصله است...

پس تا ذهنت را باز نکردی ،
دهنت را باز نکن...

چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : واقعیت,نکته,سرنوشت, نویسنده : jafaha بازدید : 100 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40

*خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند,که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند.....و زندگی خودشان را باهیچ کس مقایسه نمی کنند.... //////////////////////////////////*مدارا بالاترین درجه ی قدرت.....ومیل به انتقام...اولین نشانه ی ضعف است..... ////////////////////////////*مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید....شاید شما را ببخشند اما.....هرگز فراموش نمی کنند...... ////////////////////// *سکه ها همیشه صد چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : زيبا, نویسنده : jafaha بازدید : 95 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه ی بی سرو سامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی ؟ سوختم ، سوختم ،این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه ی رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنب چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : گزیده,بلند,وحشی,بافقی, نویسنده : jafaha بازدید : 112 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40

متن خوب تاريخ : دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۳۰ | | نویسنده : بابا حسين دیر زمانی نیست که دریافته اموقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛اشتهایم را ازبین می برد؛آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد م چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafaha بازدید : 119 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40

معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.تیدی بقدری افسرده و درس نخو چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : داستانك, نویسنده : jafaha بازدید : 109 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.»پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پ چند خط...
ما را در سایت چند خط دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafaha بازدید : 107 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:40